در همین بخش
|
کافه مونث.... | ||||||||||||||||||||||
فرانك فريد-10 مرداد 1387
![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
«همينكه نيش قلمم با كاغذ آشنا شد، دريافتم كه آدمي بدون انديشهي مستقل و بدون بيان باورهايش در باب روابط انساني ، اخلاقيات و جنسيت حتي نميتواند رماني را نقد و بررسي كند.» ويرجينيا وولف مدرسه فمینیستی: كتابهايي كه معرفي ميشود، بدون داشتن سنخيتي نه چندان نزديك، يكي با واژهي "حرامي" و ديگري با واژهي "حريم" شروع ميشود- كلماتي متجانس كه مفاهيم آن در زندگي زنان نقش مهمي ايفا ميكند- اولي در افغانستان و دومي در مراكش؛ يكي جدي و ديگري طنزآميز! هزاران خورشيد درخشان [1] "مريم نخستين بار پنج ساله بود كه كلمهي حرامي را شنيد."(در پانوشت "حرامي" به معني كودك نامشروع آمدهاست. [2]) او در بطن مادرش به نزديكي روستايي در جوارِ شهر هرات طرد ميشود! تا پانزده سالگي نيزبه همراه مادرش همانجا ميماند كه ديگر تاب نميآورد اين تبعيد را و بي خبر از همهچيز ميخواهد خود را و نيز دنيا را كشف كند، درست همان سالي كه مجبور به ازدواج با مردي هم سن پدرش ميشود... هر از گاهي به تاريخي بر ميخوري كه غرق در حوادث نفسگير كتاب، چندان توجهت را جلب نميكند:" در روايت نانا، روزي كه مريم متولد شد هيچ كس به كمكش نيامد... بهار 1959...بيست و ششمين سال حكومت چهل ساله و آرام ظاهر شاه..." اما نويسنده از پراكندن آنها هدفي دارد، آرام آرام رماني تاريخي پديد ميآيد كه بسته به كشمكشهاي كشور بر ميزان حوادث آن افزوده ميشود ـ در صفحات انگشتشماري وجه تاريخي كتاب عريانتر ميشود و خواننده را اندكي دچار توهم ميكند كه رمان ميخواند يا تاريخ، و اين شايد وجه اجتناب ناپدير رمانهاي تاريخي باشد. نويسنده، سرنوشت مريم را تا نوزده سالگياش پي ميگيرد و بعد ما را در بيخبري كامل رها ميكند. گويي روزمرگي زندگي او را با صرفنظر كردن از تكرار مكررات و غيبتاش در بخش قابل توجهي از كتاب(حدود صد صفحه) نشان ميدهد! انگار مريمي وجود نداشته، واينجاست كه ليلاي نه ساله رخ مينمايد. دختري كه در كابل در همسايگي مريم زندگي ميكند و دو برادرش در جنگ شهيد شدهاند. " ليلا همانجا دراز ميكشيد و گوش ميكرد و آرزو ميكرد كه مامي دريابد كه او، ليلا، شهيد نشده ... اما ليلا ميدانست آيندهي او با گذشتهي برادرانش هم وزن نيست." درهم تنيدگي سرنوشت او با مريم دويست صفحهي ديگر كتاب را پديد ميآورد. " با اين حرف نگاهي كوتاه به مريم انداخت كه مثل كوبيدن پنجهي پا به سنگ قبر سخت بود. مريم نشسته و از گوشهي چشم دختر(ليلا) را مينگريست. در حالي كه درخواستهاي رشيد و داورياش مثل موشكهايي كه بر كابل ميريخت، فرود ميآمد." نويسنده با گرهافكنيها، ايجاد فراز و فرودهاي فراوان و در درون گرداب حوادث كتاب، شخصيت اصلي داستان را دچارچنان تحولي شگفتانگيز ميكند كه يادآوري آن" كوبنده است، هر مرتب
پانوشت:
[1] A Thousand Splendid Suns / خالد حسيني/ ترجمه سميه گنجي/ نشر زهره/ 1386 [2] چون در متن اصلي كتاب كه به زبان انگليسي است، نويسنده بارها از كلمات زبان مادري خود استفاده كرده است، مترجم نيزبهگفتهي خودش آنها را حفظ نموده. در ضمن مترجم با دادن اطلاعات مكفي به صورت پانوشت براي برخي واژهها، خواننده را از اطلاعات زيادي در مورد كشورافغانستان بهرهمند ميكند. |
|||||||||||||||||||||||