در همین بخش
|
کافه مونث.... | ||||||||||||||||||||||
شعری از روح انگیز کراچی-12 آذر 1387
![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
روز شنبه زیبا شدی روی کاغذ سفید جان گرفتی به دیروز رفتم ازخانه کم شده بودی خانه تنهابود - هم حرفی نداشت مادر ، هنوز شماره اش سي و دو- چهل و شش است در انتهاي انگشت هاي خشكيده ام دفتر چه قديمي تلفن پاره پاره از صفحه دوم كه مي گذرم شنبه مي شود سطر اول..... به اشك هايم مي چسبد گوشي مترجم ناداني است هق هق مي كند سكوت دلگرفته اشكم را * * * ساعت چهار سال از دوازده ظهر گذشته اذان مؤذن زاده ، خدا را به كنارت مي نشاند حضورت ، هميشه دعا بود وَ سپردن كودكانت به دودِ اسپند وُ او كه نبود از غريب الغربا كه كوچكترين بود مي گفتي دلشوره هايت خدا را مضطرب مي كرد تهران ، غريبي بود وُ تو هميشه از اتفاق مي ترسيدي به شيراز كه مي رسيدي ، دنيا جنگ بود ، دعاهايت كم مي آمد . در شهر گور [1] ديوارهاي اتاق نزديك مي شدند حيات ، در خستگي وُِ دريغ كند مي رفت وَ ِتنهايي هولناك بود ...! * * * - كجاست ؟ چرا برنمي دارد گوشي صاب مرده را .....!؟ انار...،نه شايد انگور مي چيند درخت هاي باغ شايد برايش حرف مي زنند ! خسته از آفتاب كه بر مي گردد گنجشکی بی سر دردلش پرپرمی زند خيال ، تنهايي اشك هايش را در اشكدان مي كند به آينه هاي دور مي برد .... دورِ...دور.... * * * . مادر هنوز شماره اش سي و دو – چهل وشش است در انتهاي انگشت هاي خشكيده ام .... باکوتی از اندوه وکافور برخاکستریادش خانه خاکستری است همه جا خاموش و...... مهرماه1387
پانوشت:
[1] شهر گور نام قديم فيروز آباد |
|||||||||||||||||||||||