به منصوره شجاعی
وهمه ی زحمات و صبوری هایش
– کسی انگشت می زند به در
– کسی از رؤیای من و تو می ترسد مادرم
– بیا خوابهایمان را نبینیم
– و با کفشهایی پشت در
– و بارانی مسطح
– پشت کنیم به ابرها
– این پوتینها قدیمی اند
– سنگ ها هم
– گلوله ها هم که از انتظار می آیند
– شقیقه ها هم که می ترسند
– همه اینها صمیمی ترین دوستان من و تواند
– در این روزها که می شود
– با دهانی پر از باروت
– خواب دموکراسی دید
– و با طپانچه ای شوم
– به عظمت فریادها شلیک کرد
– بیا مادرم
– بیا که لگد به لگد می افتند
– که زنان و زنبیل ها
– تکرار نمی شوند
– خوب است باشیم
– خوب است روی گل های قالی جایمان بگذارند
– و تلف نشویم
– بیا رؤیاهایمان را بنویسم مادرم
وبلاگ شخصی آزاده دواچی