صفحه اصلی   

        کلوپ نسوان   

        کافه مونث   

        مشق هفته   

        روزنامه دیواری   

        کتابهای اینترنتی مدرسه    

        صفحه فیس بوک مدرسه   

        کانال یوتیوپ مدرسه   

        همگرایی جنبش زنان در انتخابات   

        لایحه ضد خانواده   

        کمپین یک میلیون امضا   

        8 مارس    

        22 خرداد    

        مبصر کلاس   

        دردسر جنسیت   

        چالش ماه   

        اخبار   

        English    

  اینترنت مدرسه فمینیستی

 

      کافه مونث....  
 

وقتی که مردهای ایل اززنان می گویند / بیژن بهادری کشکولی نقاش باد (1)

مسعود ناصری -13 اردیبهشت 1387

بیژن بهادری کشکولی از قوم نگارانی است که زندگی و فرهنگ ایل قشقایی را به تصویر کشیده است. سبک نقاشی های او به هنر نائیو شبیه است، سبکی که «مکرمه قنبری» زنی روستایی در شمال ایران، نقاشی هایش را خلق می کرد. او با استفاده از رنگ های درخشان، ساده انگاری در فرم ها، پرسپکتیوهای غیرطبیعت گرایانه، استفاده از زاویه دیدهای رو به رو و نماهای دور، ایجاد ریتم و آهنگ با استفاده از رنگ و فرم و کنتراست، فضایی پر تحرک و پر انرژی خلق کرده است که راز حیات ایل قشقایی در سالیان دراز است: «حرکت برای زندگی». و طلایه داران این حرکت، چنان که در آثار بهادری نقش بسته است زنان ایل قشقایی هستند. بیژن بهادری کشکولی این رازسالیان را بر بینندگان آثارش می نمایاند. اثار او تاکنون در نمایشگاه های متعددی در ایران، فرانسه، انگلستان، هلند و ترکیه به نمایش گذاشته شده است.

در یکی از سیاه چادرهای ایل قشقایی به دنیا آمده است، شاید 80 سال پیش. خود میگوید 70-60 سالی سن دارد اما ایران بی بی، همسرش، به طعن می گوید 70-60 سال؟ 90 سال را دارد.

بی شک ازپستان های غرق میخک و مهلو شیر خورده، در بستری از گُل نمک، صدف، مهره مار و ناخن پلنگ خفته و در خواب از رشته های ظریف ابریشمی گیسوبند مادر بالا رفته و به چشم دیده است شگفتی زندگی «زنان و مردان ایل را که بر پشت اسب ها به دنیا می آیند، بر زین می زیند و در راه جان می سپارند». (2)

بی شک کودکی خود را بر ترک اسب نوعروسان در کوه و دشت و باغ های گبه و گلیم های قشقایی گذرانده که سرمست و شادمانه می گوید:

«عاشق نقاشی بودم. در ایل وسایلی نبود حتی یک مداد سیاه.
روی تخته سنگ های صاف با سنگریزه ها طراحی می کردم.
اسب و بز و شتر می کشیدم. ایلیاتی ها نقاشی هایم را به هم
نشان می دادند و می گفتند ببین چه شبیه اسب و شتر کشیده و
با زبان ساده ایلیاتی مرا تشویق می کردند. بعدها روی
کاغذهای سفید و آبی که دور کله قندهای بلژیکی پیچیده بود،
نقاشی می کردم. رنگ هم که نبود، از شیره گیاه بلوط استفاده
می کردم. علف را می کوبیدم فکر می کردم رنگ سبز به دست
می آید ولی وقتی خشک می شد، رنگ اش سبز نبود. امکاناتی
نبود اما نقاشی را دوست داشتم. رئیس ایل مان، الیاس خان کشکولی،
آدم فرهنگ دوستی بود، تلاش کرد تا نقاش خوبی شوم. من را دوست
داشت، کارهایم را به همه نشان می داد. من را به مدرسه فرستاد و
توانستم فارسی حرف بزنم. او من را زنده کرد. من را به
محمد بهمن بیگی معرفی کرد. معلم هنر شدم و به بچه های ایل نقاشی
و خط درس دادم».

از آن پس دیگر توانست آبی ترین آبی آسمان ایل را نقاشی کند، «به نوای موسیقی ایل قشقایی که از پستان نجیب و سخاوتمند طبیعت شیر می نوشد و جان می گیرد گوش سپارد» (3) و بر سر سفره چنگی ها، عاشیق ها
، ساربان ها و چوپان ها نشنید و با جادوی واسونک ها (آهنگ رقص و شادی زنان )، کاکام ها (آهنگ ماتم و عزا) کوراوغلو (آهنگ شور و هیجان)، غریب و صنم (آهنگ عشق و شوریدگی)، گدن آغورایل (آهنگ هجران و دربه دری)، گرایلی و خاور (آهنگ سوز و گداز) و جنگنامه ها (آهنگ رزم و حماسه) به سفری شگفت رود و با کوله باری از رنگ و نقش به میان ایل بازآید.

«نقاشی های من زندگی ایل را روایت می کنند: زنان و مردان و کودکان،
کوچ، شکار، چوب بازی، برپاکردن چادرهای زمستانی و تابستانی در ییلاق
و قشلاق. رقص و دستمال بازی، گلیم و گب




    English    فیس بوک     تماس با ما    درباره ما    اخبار    بخش های پیشین سایت    روزنامه دیواری    مبصر کلاس    مشق هفته    ویدئو - گزارش ها    کافه مونث    کتاب های اینترنتی مدرسه    کلوپ نسوان