در همین بخش
|
کافه مونث.... | ||||||||||||||||||||||
زنان چهگونه به سوژهشدن فرا خوانده ميشوند: نگاهی به فیلم «زنان بدون مردان» روزبه آقاجری *-31 تیر 1389![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی: ايستاده بينِ اين دستها و صداها، حالا ميدونستم ارادهاي كه همهچيز رو به جريان در مياره، به من برگشته بود. اينبار من اينجا بودم نه تنها برايِ نگاهكردن بلكه برايِ ديدن. نه تنها برايِ بودن بلكه برايِ عملكردن. / مونس در زنان بدونِ مردان آنها ديگر ابژههايي منفعل نيستند، آنها ’فرا خوانده شده اند‘. اكنون، سوژههايي اند بيرون از چرخهي حيوانيت. زنان بدونِ مردان بيانِ تصويريِ اين ’فراخواندهشدن‘ است در زناني مانندِ مونس، فخري، زرين و فائزه. اما همهي اين چهار زن فرايندي يكسان را برايِ بيرونزدن از آن چرخه نميپيمايند. درواقع، آنها نمونهوار (typical) اند، نه صرفاً به اين خاطر كه گسترهاي خاص از زنان را نمايندگي ميكنند بلكه هم به اين دليل كه راههايِ رهاييشان، راههايِ نمونهوارِ ’رهايي‘ است. فيلم، بهدقت به نكتهاي بسيار مهم اشاره ميكند: ممكن است همهي اين راهها به ’مرگ‘ بينجامند (همچنان كه برايِ مونس و زرين ميانجامد) اما نكتهاي مهمتر به آن ميافزايد: مرگ دشوار نيست. اين، تصورشه كه دشواره! انگار اون چيزي كه همهي ما در جستوجوش بوديم، يافتنِ شكلي تازه، راهي جديد، به سويِ رهايي بود. خب! اين راهِ تازه، اين شكلِ جديد، در كجاست؟ بگذاريد دقيق شويم: در برگشتنِ نيرومندانهي فائزه از بيرونِ خيالين (fantastic) يعني باغِ فخري و رفتن به سويِ جهانِ نمادين و واقعي يعني شهر. در بيرونزدنِ فخري از جهانِ منزويِ خودش (باغ). و در اينجا، بارِ ديگر، در مرگِ نمادين و پرقدرتِ مونس، در مرگِ تلخِ زرين. بگذاريد اينطور داستانِ فيلم را بازخواني كنيم: چهار زن در موقعيتهايِ اجتماعيِ گوناگون ـ مونس و فائزه در طبقهي متوسطِ سنتي، زرين در طبقهي كارگر (زرين روسپي است)، فخري (در طبقهي بالايِ مرتبط با ارتش) ـ با امرِ واقعيِ هستيشان، با هستهي هراسآورِ وضعيتشان، رودررو ميشوند. بگذاريد نامِ اين رودررويي را ’مواجهه‘ بگذاريم. مونس با مرگِ خود رودررو ميشود؛ فائزه با مرگ و زندهشدنِ مونس؛ زرين، با چهرهي بيدهان، بيچشم و بينيِ مشترياش؛ فخري با بيهودگي و بيارزشيِ وجودِ خود در گفتوگويِ شوهرش و دوستاش و بعد در جمعِ دوستانِ كافهنشيناش و در آخر با مرگِ زرين. ميتوانم با قدرت بگويم بدونِ اين مواجهه، بدونِ اين ’نميدانمچه‘، بدونِ اين ’نامناپذير‘ كه فرايندِ سوژهشدن و رهايي را راه مياندازد، هيچ رهايياي در كار نيست. و اين مواجهه، يادمان نرود، كه دقيقاً در هنگامهي مواجههاي بزرگتر ممكن شده است: مواجهه و رودرروييِ مردم (سوژههايِ سياست) با تاريكانديشي، ديكتاتوري و استعمار. اين، موضوعي بسيار تعيينكننده است. و نكتهي ديگر اينكه ممكن است مواجهه ’رخ دهد‘ اما فرد آن را كنار بگذارد و ناديده بگيرد كه اين، درواقع، خيانتِ فرد به رهايياش و برگشت به چارچوبِ ’وضعيت‘ است. . يادمان باشد اين مواجههها هرروزه برايمان پيش ميآيد، هرروزه... ”فقط نظر به اينكه [امكانِ] آزادي در زن به صورتِ انتزاعي و خالي است، زن فقط در طغيان ميتواند بهدرستي از آن استفاده كند. اين، يگانهراهِ گشوده بر كساني است كه امكانِ ساختنِ هيچچيز به آنها داده نشده است؛ |
|||||||||||||||||||||||