در همین بخش
|
بخش های پیشین سایت.... مهمان مدرسه.... | ||||||||||||||||||||||
ناصر فکوهی: ایدئولوژیزه کردن جامعه؛ خودكشي سياسي است 16 شهریور 1389![]() | |||||||||||||||||||||||
ايلنا (هادی حسین نژاد): رئوس نظريه فكوهي درباره سياستهاي فرهنگي و تحولات آن چنين است: مسئولان دولتی باید بدانند که جامعه اصل است و نه قدرت. مهمترين تغییرات اساسی حاصل از انقلاب؛ اجتماعی شدن شدید و شتاب یافته زنان و به وجود آمدن جامعهای است که زنان در آن حضوری دائم و همه جانبه دارند او تاكيد دارد كه؛ اين جامعه را نمیتوان به همان شیوههایی اداره کرد که یک جامعه کاملا مردانه را. از نگاه وي، واقعيت فرهنگ جامعه با سلسله مراتبی کردن و پاسخ های ایدئولوژیک و سختگیرانه كاملا مغاير است. سیستم آمرانهای اين بار اتفاقا کل یک سیستم را با توهم و تصور و ادعای اینکه درحال محافظت و تقویت آن است؛ به سوی نابودی ميبرد درست مانند همان اتفاقی كه در افغانستان و عراق شاهدش بودیم و تا چند سال دیگر در لیبی، کوبا، مصر، کره شمالی هم اتفاق خواهد افتاد. به راستي مقوله فرهنگ يكي از پيچيدهترين مقولات بشري در جوامع مختلف است. در اين گفتگو قصدمان طرح سوالاتي پيرامون ويژگيهاي «فرهنگ» و تغييرپذيري آن در شرايط مختلف و البته بررسي تغييرات و تحولات فرهنگي ايران در دورههاي لااقل معاصر بوده است. كه دكتر ناصر فكوي(جامعهشناس) به اين پرسشها؛ پاسخ گفت. *كلمه فرهنگ، در شنيدار نخست معاني خاصي همچون اصليت و ريشههاي تاريخي را تعبير ميكند و اين مفهوم در ذهن مخاطب؛ ماهيتي منسجم و خلل ناپذير مينمايد. اما با پذيرش سير صعودي و رو به پيشرفت جريانهاي اجتماعي در گذر زمان، قبول تغيير و تحول فرهنگ براي شنونده پذيرفتني ميشود. آيا ميتوان گفت خاصيت ماهوي فرهنگ؛ تحول است يا بايد پذيرفت كه تحولات به محوريت اصليتي ثابت اتفاق ميافتند؟ ــ ابتدا باید بگوئیم که «فرهنگ» همچون همه واژگان دیگری که در زبان ما وجود دارند (و اینجا من خودم را به یک زبان در شکل متعارف و رسمی آن محدود میکنم) دارای معنای واحدی نه از جانب کسی که آن را به زبان میآورد و نه از جانب کسی که آن را میشنود، نیست. در اغلب موارد، ما از آنجاکه اکثریت افراد یک جامعه را از یک نظام آموزش عمومی عبور دادهایم که در آن کلمات در زبان مشخصی انتقال مییابند، میتوانیم بگوئیم معنایی غالبتر هم وجود دارد، نظیر همان که گفته شد اما حتی همین معنا نیز به صورت دلبخواهانهای تعمیم یافته و برای همه یکسان تصور میشود. این بحث را ادامه نمیدهم زیرا ما را به مسائل گستردهای میکشاند که فرصت باز کردنش را در اینجا ندارم، تنها تاکید ميکنم که در زبانی که از این پس به کار میبرم، معنای فرهنگ در علوم اجتماعی بطور عام و در انسانشناسی به طور خاص، موردنظرم خواهد بود. فرهنگ در این معنا، به مجموع مختصات مادی و غیرمادی عمدتا اکتسابی و تا اندازهای انتسابی در یک جامعه و در یک مقطع زمانی/ مکانی خاص اطلاق میشود که به آن جامعه؛ هویت و انسجام درونی و برونی داده و جامعه برای حفظ خود، آن را به صورت نسلی و از طریق ابزارهای آموزشی در محور ز مانی از نسلی به نسل دیگر منتقل میکند. البته این تنها یکی از تعاریف فرهنگ است. اما وقتي از اصالت یا اصلیت در فرهنگ و تحول صحبت ميشود؛ باید گفت که مفهوم اصالت فرهنگی مدتهاست زیر سئوال رفته است بدین معنا که ما نمیتوانیم امروز جامعهای را بیابیم که فرهنگی «خالص» داشته باشد. همه فرهنگها در در |
|||||||||||||||||||||||