در همین بخش
|
روزنامه دیواری.... | ||||||||||||||||||||||
به فرزندان نسرین ستوده : از نگاه معصوم شما خجالت میکشم آزاده دواچی-20 دی 1389![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی: خبر حکم 11 سال زندان برای نسرین ستوده وکیل سرشناس فعالان جنبش زنان امروز در حالی اعلام شد که همهی ما و تمامی موکلان و دوستان نسرین را پریشان و نگران ساخت. 11 سال حبس تعزیری و 20 سال محرومیت از وکالت و خروج از کشور آنهم بعد از گذشت سه ماه که او را در سلول انفرادی نگهداشتهاند پاداش انسان دوستیهای نسرین ستوده است که مثل دیگر احکام صادرشدهی این روزها سنگین و غیرقابل تصور است. گاهی کلمات بیانشان آسان است اما وقتی صحبت از سالهای طولانی زندان میشود هم گفتناش و هم تصورش سخت و دشوار است . امروز تمام مدت به فکر خانوادهی نسرین ستوده ، به فکر همسر و فرزندانش بودم، خانوادهی او ماههاست که در انتظار نسرین، شب را روز کردهاند . به نسرین ستوده که بعد از گذشت چندین ماه تحمل شرایط طاقتفرسای سلول انفرادی ، تحمل سردیهای زمستان در سلول تنگ و تاریک ، رنج و اضطراب دوری از فرزندان و عدم مرخصی، عدم ملاقات حضوری با فرزندانش ، عدم درک شرایطش به عنوان مادر دو فرزند خردسال و همینطور سه بار اعتصاب غذایش، و... با همهی این سختیها آیا تاب شنیدن این حکم ناعادلانه را خواهد داشت؟ به راستی چگونه میتوان برای نیمای کوچک که هنوز معنی واژهها را به درستی نمیداند خبر نیامدن مادرش را توضیح داد؟ او که شب و روز را به امید دوباره شنیدن صدای مهربان مادرش گذرانده است؟ چند بار دیگر باید وعدههای دروغین به او داد که دوباره به همین زودی مادرش را خواهد دید؟ چگونه باید به او گفت که تا سالیان سال باید در انتظار دیدن مادرش بماند؟ هنوز نفسهایش بوی آغوش مادر را میخواهد. او آنقدر کوچک است که شمردن بلد نیست که بداند چه قدر، چند ماه، و چند سال دیگر باید از مادرش دور بماند. من مادر نشدهام ، اما مثل هر زنی به خوبی لذت درآغوش کشیدن و بوئیدن فرزند را میدانم . هر زنی به حسب غریزه مادری میداند که اگر او را از لذت درآغوش کشیدن فرزندش محروم کنند چه بر او خواهد گذشت. نسرین ستوده را ماههاست که از در آغوش کشیدن فرزندانش محروم کردهاند و حال برای سالها باید با این درد و محرومیت کنار بیاید؟ به راستی فرزندان نسرین این روزها را چه طور گذراندهاند؟ روزهای قبل را چطور؟ آیا کسی هست که از آنها بپرسد ثانیهها در نبود مادرشان چگونه گذشته است ؟ میخوام به مهراوه و نیما بگویم که من از دیدن روی شما از همین فرسنگهای دور خجالت میکشم من و همهی کسانی که نتوانستیم حتا برای مدتی کوتاه، آغوش مادرتان را به شما بازگردانیم خجالت میکشیم . دوست دارم به نیمای کوچولو بگویم که سرت را بر زانوان من بگذار که برایت مادری کنم تا مبادا تو درد نبودن مادرت را حس کنی. کاش میتوانستم برایش قصه بگویم مثل قصههایی که مادرش نسرین هر شب برایش میگفته است. کاش میتوانستم در قصهی شبانهاش بگویم که مادرش چرا تا چند سال آینده باید از پشت دیوارها با او صحبت کند . کاش میتوانستم خبر نیامدن مادرش را در واژههای یک قصه بگذارم قصهای که شب کابوساش نباشد. دوست دارم به آنها بگویم که من از نگاه معصوم و منتظرتان خجالت میکشم. از دیدن صورت |
|||||||||||||||||||||||