در همین بخش
|
کافه مونث.... | ||||||||||||||||||||||
به بهانه روز جهانی خانواده: از «آمنه و مجید» تا هر آنچه باید در خانواده مخفی بماند سپیده یوسف زاده-14 دی 1391![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی: امروز 25 اردیبهشت ماه، روز جهانی خانواده است. در بيست سپتامبر 1993، سازمان ملل، سال 1994 را سال جهاني خانواده و روز 15 مه (مصادف با 25 اردیبهشت) را روز جهاني خانواده ناميد. این روز را سازمان ملل برگزید تا فرصتی باشد برای آگاهی بخشی درباره مسائل مربوط به خانواده ها و دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی که بر خانواده ها در گوشه و کنار جهان اثر می گذارد. هر سال نیز سازمان ملل شعاری را به مناسبت این روز برمی گزیند. شعار سال گذشته «برابری جنسیتی» بود و شعار امسال نیز «کنترل فقر خانواده و محرومیت اجتماعی» اعلام شده است. سازمان ملل، فقر در خانواده را این طور تعریف کرده است: در کشورهای با درآمد متوسط و بالا، خانواده هایی با درآمد کمتر از ۵۰ تا ۶۰ درصد درآمد میانگین کشور و در کشورهایی با درآمد کم، درآمد کمتر از ۱/۲۵ دلار برای هر نفر در روز. امسال روز جهانی خانواده 19 ساله می شود و مطلب حاضر به قلم «سپیده یوسف زاده» به این بهانه به نگارش در آمده است: سکانس اول – عموهایم شش یا هفت ساله ام. خانه دخترعموهایم خانه عجیبی است حوالی جوادیه. با پله های بلند و سنگی سیاهی در راهرویی تاریک و خیلی باریک. می ترسم بلاخره یک روز پایم بلغزد و از آن همه پله سر بخورم. شوق دیدن دخترعموها بر تاریکی پله ها غلبه می کند. بالای پله ها بالکنی کوچک و سرپوشیده و کمی روشن تر قرار دارد و دری چوبی آبی در سمت چپ که به هالی کوچک و بدون فرش باز می شود. دستشویی کوچکی سمت راست و توالتی در کنارش. کنار دستشویی بساط غذا به راه است و زنهای همسایه و دخترعموهایم مشغول آشپزی هستند و شستن ظرف و گپ. بوی غذاهای رشتی با دود چراغ نفتی خوراک پزی قاطی شده اما هنوز بوی خوشمزه ای است. در کوچک سمت چپ راهرو به دو اتاق توی کوچک باز می شود: خانه عمویم. دو خانواده دیگر در اتاق میانی و اتاق کنار دستشویی زندگی می کنند. نه حمامی در کار است و نه فضای خلوتی برای هیچ یک از اعضای خانواده نه نفره عمویم. این خانه همیشه پر از سر و صدا و داستان و آشتی و قهر و بازی و دعوا است و سفره های بزرگ ماه رمضان. و کمدهای تمیز با بقچه های مرتب و اتو شده داخل کمدها. انگار همه لباسها و بقچه ها را با خط کش چیده اند. همه چیز بوی گل می دهد. همه در کار خانه کمک می کنند؛ بزرگ و کوچک. به جز مردان خانواده: عمو و تنها پسرعمویم... عموهای دیگرم هم در همان محل هستند... ...آن روزها مفهوم خانواده در دنیای کودکی من مفهوم قبیله ای داشت. با همه خوبیها و تلخی هایش. در این قبیله آنها که در تله اعتیاد و فقر بودند حاشیه ای نمی شدند. بخش مهمی از این به حاشیه نراندن ها در حکایت های پدرسالارنه / مردسالارنه ریشه داشت. تصمیم پدرم بود. هنوز بگو مگوهای هر از گاه پدر و مادرم در گوشم هست: مادرم که می گفت چرا بچه ها باید صحنه های خماری و ترک اعتیاد را ببینند؟ و پدرم که: همه اینها اهالی همین خانواده اند. نمی شود دورشان انداخت. سکانس دوم - چهارم دبستان چند سالی است که دیگر هیچ مدرسه ای ملی نیست و من دو سال است در مدرسه ای هستم که بیشتر دانش آموزانش هنوز از خانواده های برخوردار می آیند. ثبت نام در این مدرسه راحت نیست. اما اگر از سماجت و پیگیری پدر و مادرم برخوردار باشی عملاً گاهی طبقه متوسط هم به این مدرسه راه پیدا می کند. گروه خوارزمی... اولین باری اس |
|||||||||||||||||||||||