صفحه اصلی   

        کلوپ نسوان   

        کافه مونث   

        مشق هفته   

        روزنامه دیواری   

        کتابهای اینترنتی مدرسه    

        صفحه فیس بوک مدرسه   

        کانال یوتیوپ مدرسه   

        همگرایی جنبش زنان در انتخابات   

        لایحه ضد خانواده   

        کمپین یک میلیون امضا   

        8 مارس    

        22 خرداد    

        مبصر کلاس   

        دردسر جنسیت   

        چالش ماه   

        اخبار   

        English    

بیانیه کمیته من کاندیدا می شوم، از «کمپین تغییر چهره مردانه مجلس» درباره رد صلاحیت گسترده کاندیداهای زن مجلس دهم
نشست پرسش و پاسخ با چهار تن از داوطلبان زن نمایندگی مجلس دهم / گزارش: مریم جوادی
تجارب منحصر به فرد زنان در چالش برای تغییر چهره مردانه سیاست / گزارش: صبا شعردوست
بيانيه «کمیته من کاندیدا می شوم» از کمپین «تغییر چهره مردانه مجلس» در تقدير از حضور بی‌سابقه زنان برای کاندیداتوری مجلس دهم
نظارت بر روند قانونگذاری از اهداف کمپین تغییر چهره مردانه مجلس (گزارش یک نشست) / گزارش از: ندا ناجی – عکس ها: مریم جوادی
ما زنان می خواهیم و می توانیم (گزارش نشست کمپین تغییر چهره مردانه مجلس)/ گزارش: ندا ناجی - عکس ها: مریم جوادی
خواسته های یک زن دستفروش از نمایندگان زن مجلس آینده
مجموعه مقالات ویژه نامه مدرسه فمینیستی به مناسبت روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان
من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، می توانیم چهره مجلس را تغییر دهیم / گزارش: ندا ناجی
حضور کمپین تغییر چهره مردانه مجلس در کنگره تخصصی صلح سبز / گزارش: مریم جوادی

  اینترنت مدرسه فمینیستی

 

      روزنامه دیواری....  
 

من زن هستم / سمیه، یک مامای افغانستانی

14 دی 1391

مدرسه فمینیستی: مادربزرگم بهم می گفت تو قرار بود پسر بشی ولی از بدشانسی دختر دنیا اومدی. بعد طرفم نگاه می کرد می گفت: آخه چرا؟ تو همه چیت به پسرا می مونه. و اون موقع من که فقط 5-4 سال بیشتر نداشتم همینو درک می کردم که یه چیزی این وسط کمه. لباسم، تیپم، حرف زدنم، همه چیم پسرونه بود. هر وقت به فامیلا می گفتن این دختر حاجیه (بابام) همه سری از تاسف تکون می دادن و نچ نچ کنان می گفتن حیف کاشکی پسر بود خیلی شبیه پسراس. خدایا این پسر بودن چی بود که همه آرزو می کردن کاشکی من پسر باشم؟ پس من چی بودم؟ پسر یا دختر؟ تا اون موقع نفهمیده بودم.

حالا شش ساله بودم و باید مدرسه می رفتم. چقدر خوب یادم میاد که همه هم بازیهام مدرسه پسرونه رفتن و منو بردن گذاشتن مدرسه دخترونه و یه روسری هم محکم بستن دور گردنم. از مادرم می پرسیدم پس دوستام چی؟ مادرم با تشر می گفت دیگه از این به بعد با پسرا نباید بازی کنی، تو دختری. من پسر بودم یا دختر؟ و دوره ابتدایی تموم شد و هنوز من مبهوت بودم که چطور می شه پسر بود. من هنوز مثل پسرا لباس می پوشیدم و هم بازیهام اکثراً پسرها بودن تا اینکه یه شب شنیدم بابام به مادرم میگه چرا دخترتو میذاری تو کوچه و خیابون با پسرا بازی کنه؟ کم کم حالیش کن دختره بزرگ شده. نباید با سر و پای لخت با پسرای مردم بازی کنه و بگرده. و همون موقع بود که یه کمی حالیم شد دختر بودن یعنی چی.

حالا زمزمه بابامو می شنیدم که به مادرم می گفت دخترت بزرگ شده دیگه درس بسه. همینقدر که خوندن و نوشتن یاد گرفته از سرش زیاده فردا پس فردا یکی می گیردش باید بچه جمع کنه درس به چه دردش می خوره، زن باید خونه داری کنه. و صدای مادرم که التماس می کرد به بابام که بذار درس بخوندن که حداقل بتونن بچه شونو خوب تربیت کنن. حالا مفهون زن بودنم برام کمی روشن تر شده بود. وای چقدر زن بودن و دختر بودن سخته... این چیزی بود که از ذهنم می گذشت و آزارم می داد. کم کم دیگران هم میومدن به مادرم گیر میدادن که چرا دخترتو عروس نمی کنی؟ عمو، عمه، زن عمو، دایی، خاله... خلاصه که مادرم سپر بلا شده بود واسه من و خواهرم.

به هر دردسری بود دبیرستان تموم شد و دیگه تصویر زن و دختر بودن در ذهنم کاملاً واضح شده بود. دیگه می دونستم تو جامعه من زن یعنی بمیر و دم نزن، زن یعنی برده، زن یعنی نوکر، زن یعنی کارگر، زن یعنی سکس، زن یعنی زاییدن و بچه آوردن. خدایا چرا منو تو این دنیا آوردی با این همه مکافات؟ از زن بودنم خسته بودم در حالی که فقط 18 سالم بود.

و خلاصه که حدود 20-19 سالگی بودم که باید دانشگاه می رفتم و سر و صداها بالا گرفته بود. "چرا یه زن باید بره دانشگاه؟ سنش بالا رفته، باید عروس بشه، مردم چی می گن؟ بشینه تو خونه." و بازم این مادرم بود که با تمام وجود مقاومت می کرد. با فداکاری مادرم، من خواسته یا ناخواسته وارد دنیایی شدم که بازم زن بود و زن.

آره... من ماما شدم.

ورود به این رشته بیشتر از کل زندگیم برام رنج آور بود. چرا که حالا هزاران زن میومدن و از جلوی چشمم می گذشتن که هیچ کدومشون بی درد نبودن و درد مشترک همه شون این بود که زن بودن و محکوم به بدبختی. حالا دیگه به مرحله ای رسیدم که با پوست و استخوون و رگ به رگ بدنم می فهمیدم من کی هستم، زن کیه و چیه و چه راه دشواری در پیش رو دارم.

حالا می فهمم چرا باید جایی که زن واسه زن کار می کنه




    English    فیس بوک     تماس با ما    درباره ما    اخبار    بخش های پیشین سایت    روزنامه دیواری    مبصر کلاس    مشق هفته    ویدئو - گزارش ها    کافه مونث    کتاب های اینترنتی مدرسه    کلوپ نسوان