در همین بخش
|
کلوپ نسوان.... | ||||||||||||||||||||||
زنان کارگر در چرخه خشونت خانه و کار / به مناسبت روزجهانی کارگر آزاده دواچی-14 دی 1391![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی : وارد کارگاه که میشوم چشمم میافتد به چهرهی مضطرب و پلکهای ورم کردهاش. و دستهایی که دیگر ظریف نیستند، از کار زیاد از ریخت افتادهاند. صورتی نحیف و رنگپریده که نگرانی در نگاهش موج میزند . سمت چپ صورتش کبود است و از چشمهای خسته و گودنشیتهاش میتوان حدس زد که چه قدر کار کرده و بدخوابی کشیده است؛ ولی هنوز دلیل کبودی صورتش را نمیدانم . از دیدن چهرهی معصوم و نگرانش ناراحت میشوم آن قدر که دلم میخواهد کمی با او درد دل کنم . حالا یک جا کز کرده و گوشهی چادرش را با دهانش محکم گرفته و مدام سعی میکند تا کبودیهای صورتش را بپوشاند . با نزدیک شدن من بر میگردد و کارش را از سر میگیرد. آرام و با تبسم نزدیکش میروم و میگویم لازم نیست بترسی فقط آمده بودم به کسی سر بزنم . چادرش را شلتر میکند. میپرسم : چند ساعت کار میکنی؟ میگوید : «صبح تا بعد از ظهر ..» خیلی کوتاه جواب میدهد. در سراسر اتاق بزرگ که شبیه به سالن است صدای چرخهای خیاطی گوشم را میآزارد. زنانی را میبینم که در این کارگاه کوچک و خفه، بیوقفه مشغول کارند . برای این که بشنود، صدایم را کمی بلند میکنم و ازش میپرسم : "از کجا آمدهای" میگوید : «از دهات،... دهاتهای نزدیک مشهد.» . تمایل ندارد محل روستایشان را بگوید . فقط اضافه میکند : «راهم خیلی دور است.» ازش میپرسم : این رفت و آمد سختت نیست؟ بعد میگوید «حاجآقا لطف کردند و یک اتاق به من دادند و لازم نیست هر روز بروم و برگردم، فقط از حقوقم هرماه به جای اجاره خانه کم میکنند . ولی من راضیام دستشان درد نکند، خدا خیرشان بدهد...» به حرکات ورزیدهی دستش که تکههای از قبل بریدهشده و یکشکل پارچه را زیر چرخ میبرد نگاه میکنم و میپرسم: از کارت راضی هستی؟ آهی میکشد و میگوید : «راضی هستم همینکه از گرسنگی نمیرم باید برای بچههایم کار کنم،... شوهرم که معتاد است و همهی خرج خانه به دوش من هست . بچههایم را خیلی کم میبینم . فقط آخر هفتهها که میروم.» حدس میزنم که کبودیهای صورتش هم باید کار شوهرش باشد. یکی صدایش میکند سریع خودش را جمع میکند ؛ عذرخواهی میکند و میرود و من نگاه میکنم به چادری که مدام روی صورتش را میپوشاند به کبودیهایی که دیده نمیشود به کارفرمایی که اتاق انبار را به او داده تا ازحقوقش کم کند و به زنی که نه خانهاش امن است نه محل کارش . ***** این قصهی دردآلود، تنها یک نمونه از هزاران داستان زنان کارگری است که در گوشه و کنار شهرهای مختلف و درسختترین شرایط مشغول به کار هستند . تجربههای تلخی که هرکدامشان میتواند روایت یک تراژدی غمگین باشد . بحران های اقتصادی و معیشتی حاکم بروضعیت ایران در طول چند سال گذشته سرنوشت مالی بسیاری از خانواده ها را با مشکل مواجه کرده است . از این رو دربسیاری از خانواده ها زنان پا به پای مردان مشغول به کار هستند. به همین دلیل وضعیت معیشتی کارگران و زنان این قشر از اجتماع به م |
|||||||||||||||||||||||