در همین بخش
|
روزنامه دیواری.... | ||||||||||||||||||||||
14 دی 1391
![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی : عطر و بوی قهوهاي كه تو برايم خريدهاي و دَم كردهام تمام فضای خانهام را گرفته است. حصيرهاي آشپزخانه را بالا ميدهم براي دیدن آسمان. فنجان قهوهام را روي ميز ميگذارم. تكهاي از آسمان در قهوهی من است . جرعه جرعه آسمان را مينوشم . تلخي تسكيندهنده! بي تو بودن را در لحظههاي تلخ قهوه مزه مزه ميكنم. هوا بهاري است ، بيرون از پنجره سبزِ سبز ، بهار در من جاري ميشود و من در بهار، طعم بهار را ميچشم ، جرعهاي از بهار. دو سه خانه آنطرفتر انگار کسی دارد باغچهاش را آب ميدهد ، بوي نم و نغمهی شُر شُر آب به جانم ميريزد ، قهوه طعم نم ميگيرد ، ياد چشمانت ميافتم كه درست اين رنگي بودند ، حالا قهوهام طعم چشماي تو را ميگيرد ، خندهزنان نگاهم ميكني ، جرعهاي ديگر مينوشم ، شيرينترين قهوهاي است كه تا حالا خوردهام . آسمان بهاري اندك اندك رو به غروب ميرود ، دلم از بي تو بودن ميگيرد، در هنگامهي بهار نبودنت تمام پاييزهاي دنياست... دلتنگ، جرعهاي ديگر مينوشم ، سايهي غروب بهاري در آشپزخانهام . همسايه هم باغچه را آب داد و شير را بست . سكوت، سكوتي سنگين ، بقيهی قهوه سرد شده، من اما پُر شدهام از تلخي قهوه و تلخي نبودنت ، پُر از غروب و تنهايي ، پُرم از حرفهاي نزده به تو ،لبریزم از سوالهاي نپرسيده از تو ، سرشارم از شعر و شور و ترانه ، از طعم گَسِ بهاري و از بوي بهار ... جرعهاي و تمام . حصير را ميكشم ، آشپزخانه تاريك ميشود ، فنجان را بر ميگردانم تا فالم را بخوانم ، تو در راهي ، عشق در راه است، آغوش در راه است ، تمام شيرينيهاي دنيا به كامم ميريزد ، طعمي از بهار . بهار 1390 |
|||||||||||||||||||||||