در همین بخش
|
کلوپ نسوان.... | ||||||||||||||||||||||
مصمم شده ام تا صدای مادرم و دیگر زنان قربانی خشونت شوم آرمان ابراهیم زاده-11 فروردین 1394![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، متن کامل سخنرانی آرمان ابراهیم زاده است که در مراسم روز جهانی زن در سیدنی استرالیا ایراد شده است. گزارشی از این مراسم را می توانید در لینک زیر مشاهده کنید: http://feministschool.com/spip.php?article7693 نور است که شکوفایی گل ها را سبب می شود. نور است که به گل ها غذا می دهد و آن ها را می پروراند. به گل ها مدد می رساند تا رشد کنند و به کمال خود برسند. مادر من چنین نوری بود و بچه هایش چنین گل هایی. روح مادرم و خاطره اش به زدودن این ظلمت و ترکتازی بیدادی که بر ما رفت، کمک می کند. در همین شروع صحبتم، مایلم مراتب احترام و قدرشناسی خود را به صاحبان سنتی زمینی که ما امشب این برنامه را در آن برگزار می کنیم ابراز دارم. میراث فرهنگی آنان، باورها و پیوندشان به زمین مورد احترام من است. فردا مصادف است با هشت مارس، روز جهانی زن، و من در عین حال مایلم از فرصت استفاده کرده، به تمامی زنانی که قربانی خشونت مردان بوده اند، به ویژه آنانی که در این خشونت ها جان خود را از دست داده اند، ادای احترام کنم. خانم ها و آقایان، برای من نهایت افتخار است که امشب در حضور شما هموطنانم قرار دارم. اگر اجازه داشته باشم مایلم امشب به اجمال قصه خود، قصه مادرم را با شما در میان بگذارم این که چه شد که او به سبب نقص سیستم قضایی ما، به تاریخ پیوست. آنچه از کودکی به یاد دارم، چیزی نیست جز خشونتی که به صورت مداوم و مستمر در خانواده ما اعمال می شد. مادرم، خواهرانم و خود من همگی پیوسته قربانی خشونت های لفظی، عاطفی، مالی و جسمی پدرمان بودیم. با گذشت زمان، این تحقیرها و توهین ها و نیز خشونت ها، به ویژه بین والدین مان افزایش می یافت. این خشونت ها تا بدانجا کشید که ما دیگر در خانه احساس امنیت نمی کردیم؛ تا بدانجا پیش رفت که من ناگزیر باید آن وسایل و اجسامی را که پدرم از آنها برای تنبیه ما استفاده می کرد از دسترسش دور می کردم یا به عبارت دیگر او را خلع سلاح می کردم. کار بدانجا کشیده بود که همگی با تهدید مرگ و زنده زنده سوزانده شدن در خانه خودمان روبرو بودیم. هیچ کس، هیچ انسانی نباید از کسی که دوستش دارد هراسان باشد. ما در جستجوی مکان امنی، پناهگاهی یا خلاصه بگویم جایی امن برای زندگی مان بودیم. مگر نه این که زندگی بدون ترس و خشونت از حقوق اساسی انسان است؟ همانگونه که نلسون ماندلا زمانی می گفت: "انکار حقوق بشری افراد، به معنی به چالش کشیدن انسان بودن آنان است." باری ما به منظور دستیابی به حقوق اساسی زندگی مان از خانه مان گریختیم. باید سکوتی که به مادرم تحمیل شده بود شکسته می شد. به یاد دارم که پس از گزارش تهدیدات و خشونت ها در اداره پلیس، احساس سرگردانی می کردم. نمی دانستم بعد چه می شود. حالا گذارمان به کجا خواهد افتاد؟ چهار نفری، خانه مان را با چهار بسته لباس ترک کرده بودیم. آن خانه ای که زمانی مأمن و جایگاه امن مان بود دیگر وجود نداشت. دیگر بی خانمان شده بودیم. پس از گذراندن چند شب در مهمانسرایی و یکی دو ماهی پنهان شدن در خانه امنی که از طرف یک سازمان مرتبط به خشونت خانگی در اختیارمان قرار داده شده بود، رفته رفته در مسیری افتاده بودیم که روی پای خود بایستیم. یک سالی می گذرد و مادرم بر آن می شود که نوروز ایران را جشن بگیرد. 21 ماه مارس، عید ایرانیان، روز تولد او نیز ه |
|||||||||||||||||||||||