در همین بخش
|
کلوپ نسوان.... | ||||||||||||||||||||||
نظريه ديدگاه فمينيستي؛ شناخت شناسی در عرصه عمل ترجمه و تالیف: سمانه خادمي-15 تیر 1387![]() |
![]() |
||||||||||||||||||||||
نظريه ديدگاه در دهههاي 1970 و 1980 به عنوان يك فمينيسم انتقادي پديد آمد و درباره روابط بين توليد دانش و اعمال قدرت نظريهپردازي كرد. نظريه ديدگاه فقط يك تئوري تبيين كننده نبود بلكه يك روش¬شناسي يا نظريه روش بود كه به سوي تحقيق فمينيستي رهنمون ميشد (Harding, 2004). اين موضع متعلق به فمينيستهاي دانشگاهي است كه هم ميخواهند كارشان از مقبوليت پژوهشهاي دانشگاهي برخوردار باشد، هم نقشي در توليد دانش جامعهشناسي و ساير علوم اجتماعي ايفا كنند و هم پژوهشهايي انجام دهند كه سودي براي زنان در برداشته باشد (آبوت و والاس، 1380: 283). معرفتشناسي ديدگاه فمينيستي، ابتدا در علوم اجتماعي توسعه يافت. در كاري كه توسط نانسي هارتساك (Nancy Hartsock, 1979) در علوم سياسي و دروتي اسميت (Dorothy Smith, 1988) در جامعهشناسي صورت گرفت (Janack, 2004). نانسي هارتساك روشن ميكند كه در معرفتشناسي، زنان ناديده گرفته ميشوند و نظر آنها از هيچ كجا تلقي ميشود. نظريه وي براي ديدگاه زنان نسبت به مردان مزيت قائل است. اين نظريه همچنين يك مسئله روش¬شناسي را از طريق فهم اين كه ابزارهاي شناخت منوط به نتيجه است، بيرون ميكشد. بدين وسيله اشاره ميكند كه هميشه تمام دانشها ذهني است و محدود به اين است كه چه كسي ميشناسد و چه گونه ميشناسد (Handrahan, 1998). در فلسفه، نظريه ديدگاه فمينيستي به طور مبسوطي توسط ساندرا هاردينگ توسعه يافت. هاردينگ ميگويد كه «شروع كردن به فهميدن» از زندگيهاي به حاشيه رانده شدگان منجر به توسعه يك دسته جديد از سوالات تحقيق خواهد شد. چرا كه به حاشيه رانده شدگان از يك مزيت معرفتي اصلي بهرهمند هستند كه به آنها اجازه ميدهد مسائل را به طور متفاوتي ببينند، يا از جايي ببينند كه اعضاي گروه مسلط نميبينند. با اين همه هاردينگ تاكيد ميكند كه يك نفر ضرورتاً نبايد از اعضاي حاشيهاي باشد تا بتواند از آن ديدگاه بنگرد. او مطرح ميكند كه هگل يك برده نبود و ماركس هم از پرولتاريا نبود، با اين همه، هر دو آنها توانستند با ديدگاه يك برده و يك پرولتاريا هويت يابند. به اين طريق آنها قادر شدند كه تفكرشان را از زندگيهاي بسيار متفاوت با خود، آغاز كنند (Janack 2004). البته، هاردينگ در جايي ديگر متذكر ميشود كه نظريه ديدگاه مدعي نيست كه مزايايي فراتاريخي براي تحقيقي كه از زندگي زنان آغاز ميشود دارد؛ بلکه، اين نظريه ادعا دارد که بيولوژي زنان، بينش زنان، و آن چه زنان ميگويند يا تجارب زنان، زمينههايي را براي دانش فراهم ميكند. آن چه زنان ميگويند و آن چه تجربه ميكنند، نشانههاي مهمي را براي طرحها و نتايج تحقيق فراهم ميكند. البته، اين نگاهِ عيني از زندگي زنان است كه به دانش فمينيستي بر اساس نظريه ديدگاه مشروعيت ميبخشد. هاردينگ در فصول آخر كتابش گامهاي بلندتري در اين راستا بر ميدارد و ديدگاه فمينيستي و ريشههايش را در سوژهها اصلي و با زندگي زنان نميداند، بلكه در اعمالي ميداند كه به طور تاريخي توسط جنبش زنان توسعه يافته است (Calhoun, 1995). تئوري ديدگاه انتقاد خود را متوجه اين امر كرده است كه زندگيهاي متفاوت زنان به نادرستي ارزشزدايي شده و چه در تحقيق علمي و چه به عنوان ايجاد كننده ملاك در تائيد يا تكذيب ادعاهاي دانش، ناديده گرفته شده است (همان). در تئوري ديدگاه اعتقاد به |
|||||||||||||||||||||||