|
نفیسه محمدپور - 14 دی 1391 |
مدرسه فمینیستی: همه میگفتند نزهتخانم زن سلیطهای است. وسواس داشت و اگر هر کدام از نوههای پسر به خانهاش می آمدند باید ابتدا پاهایشان را می شستند و بعد وارد می شدند. چون بوی پایشان حتماَ می چسبید به قالی های دستبافت هریس که هر روز با طلوع آفتاب رویشان را میپوشاند که رنگ گلبوتههایشان نپرد. اما نوههای دخترها اگر ظرفهای ناهار را جوری میشستند که آب به جایی نپرد و بعد از تمام شدنِ کار، با دستمال شیر آب را برق می انداختند کافی بود و نیازی به شستن پاهایشان نبود. از ترس این که رخشندهخانم همسایه 3 تا خانه آن طرفتر مبادا یک وقت پا به خانهاش بگذارد سالها بود که روضه چندین ساله اربعین را تعطیل کرده بود. چرا که دو سالی می شد دیگر روی آن پتو پلنگی که مخصوص او انداخته شده بود نمینشست و هر چه اصرار که: بفرمایید بالای مجلس جای شما اونجاست، می گفت: "نه قربان شما، بالا، جای بزرگترهاست من همین جا دم در راحتترم". اگر هم در کوچه وقتی از کنار هم رد می شدند و احیاناَ لبۀ چادرش به چادر او میخورد، واقعاَ عصبانی میشد و میگفت که "تمام تنم نجس شده" و مجبور می شد خودش را تطهیر کند. آخر از در و همسایه شنیده بود که رخشندهخانم طهارت ندارد. البته فقط با شنیدن که نمی شد گناه مردم را شست: "زنک بو میداد." همه همسایه در جریان بودند که وقتی نزهتخانم میخواست پسرش را زن بدهد خانوادۀ عروس برای تحقیقات به محل آمدند و اهل محل متفقالقول گفتند که زن وسواسی، ستیزهجو و عُزلتطلبی است اما پسرش حرف ندارد، از تمام دخترهای محل با حیاتر است. خلاصه بهرغم همه تبلیغات منفی، خانواده عروس خانم تصمیم به وصلت با پسر نزهت خانم گرفتند و توجیه این که "اصل، خود پسره ست با مادرش که نمیخواد زندگی |