|
به مناسبت روز جهانی زن: «زن...؟» روح انگیز پورناصح - 28 اسفند 1391 |
مدرسه فمینیستی: امروز، حالا، در این زمان - مکان، بعد از قرنها حرف و حدیث دربارهی انسان و حقوق انسانی، صداقت و ارزشهای اخلاقی، برابری، عدالت، و هزاران اصطلاح معجزهگر و جذاب دیگر، هنوز هم باید نقش بازی کرد؛ هنوز هم نمیتوان حرفها را شفاف زد؛ هنوز هم برای زن و مرد رُل بازی کردن و انواع سوء استفادهها از همدیگر هنر زندگی و صداقت محسوب میشود. از زنِ لوند میگویند و عشوهگریاش؛ نکند زنِ انسان موجودی اسطورهای بوده یا افسانهای؛ رؤیایی یا خیالی؟ گفتمانی دوطرفه و شفاف جای خود را به تکگویی بیرونی از یک طرف و عشوهگری از طرف دیگر داده است. در این زمان هم راه حل مشکلات خانوادگی لوند بودن میشود. تا حالا کم و بیش اینگونه بوده است، اما آیا در این زمانهی پر از شک و تردید هم، نمیشود در این مورد تردید کرد؟ در زمانی که تغییرات چنین سریع روی میدهد، بعضی چیزها چگونه قطعیت پیدا میکنند؟ مگر زمان، زمان عدم قطعیت نیست؟ انرژیای که بهتر است برای شیوههای جدید یادگیری، ارتباط و احترام متقابل، که تضمینی است برای همگام شدن با تغییرات، صرف شود، برای تمرین نمایشهای تکراری هر لحظه در صحنه به هدر میرود، که باید برای همیشه به گوشهای برای فراموش شدن رانده شوند. قدرت کاذب دادن به شخص مقابل روشی برای زندگی کردن و حل مشکلات شده است، اما کسی که راه را درست میرود، نیازی به بده - بستان ندارد. آنها را هر جور که دوست دارند، تصور میکنند، اما در ظاهر با قدرت و مسلطشان میخوانند و این برای آنها کافیست تا احساس قدرت و بزرگی کنند و این گونه برخوردها را عین صداقت بدانند و واقعا همانی شوند که متصور شدهاند. اینگونه زندگی کردن و رفع مشکلات خانوادگی که نه، سَمبَل کردن مشکلات، نسل به نسل منتقل میشود و متأسفانه شکل پیچیدهتر و پنهانتری به خود میگیرد و جایی برای گفتگو و ارتباط سالم باقی نمیگذارد. زمانهایی هست که پردهی بین تصور و واقعیت فرو میافتد و صحنه و پشت صحنه یکی میشوند، و اینجاست که حقوق انسانی از زیر این همه که نمیدانم نامش را چه بگذارم خودش را بالا میکشد. دیگر نمیخواهد تک گویی را با عشوه پاسخ بدهد و حقوق انسانی و احترامی متقابل طلب میکند، اما بر خلاف کلمههای خیلی بزرگتر از واقعیتِ عمل برتابیده نمیشوند. بعد از این لحظه است که تهدیدتان میکنند، بر سرتان فریاد میکشند، تحقیر و مسخرهتان میکنند و... تا جایی که دیگر ذرهای اعتماد به نفس برای انجام کارهایتان باقی نماند و احساس بدی نسبت به خودتان پیدا کنید. همه چیز را در درونتان دفن کرده، با باری گران از احساس گناه و ناتوانی تنها بمانید. بعد از همهی این برخوردها و نظارت بر همهی آنها وقتی حرکت یا برخوردی غیر از آنچه تاکنون دیدهاند، میبینند، از آرامش و ضرورت آن سخن میگویند، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. همه، حتی همجنسهایت آن را فراموش میکنند و خیلی راحت از کنارش میگذرند. همهی این اتفاقها با بهانههایی مثل دوست داشتن، اهمیت دادن، عشق و توجه زیاد روی میدهد. با ریسمانی نرم دست و بالت را میبندند و ابتکار عمل و پرواز را از تو میگیرند، بیآنکه جای ریسمان باقی بماند. شاید دیگر وقت آن باشد که در عصر کوانتومی که یک ثانیه هم زمان زیادیست، ت |