|
نیلوفر مهدیان - 25 اردیبهشت 1393 |
مدرسه فمینیستی: می گویند شعر در ایران دچار "ملموس نویسی" شده. درست مثل نوشتار زنانه. کتاب های مردان شاعر را که باز می کنی یک یک از مردانگی قدیم شانه خالی می کنند، با اختیار. از الگوهای قدیم مردانگی آگاهانه یا ناآگاهانه تن می زنند. "رستم" به روشنی از شعر مردان شاعر امروز رخت بربسته. دیگر نمی بینیمش. افتخاری هم برنمی انگیزد. مردان بسیاری پیدا شده اند که خود پروسه نوشتن شعر را کار "بخش زنانه" وجودشان می انگارند و به آن نسبت می دهند. از مردانه بودن هنگام نوشتن تن می زنند و "صدا" را به "بخش زنانه" خود می دهند. این برای ما زنان حادثه خوب و مبارکی است. فقط ممکن است بپرسیم حال که مردها صدای زنانه را در آثارشان بلندتر کرده اند چرا صدای زنان واقعی روزمره دور و اطراف خویش و جامعه شان را کمتر برمی تابند؟ شاید پاسخشان این باشد که صدای زنانه خودشان خوش تر از صدای زنان در زندگی روزمره است! بعید هم نیست! چون صدای زنانه مردان هم صدای شعری ایشان است. صدای ایشان در زندگی روزمره که نیست! ما زنان هم صدای آنها را در اشعارشان بیشتر از صدایشان در زندگی روزمره، و در تعامل با خودمان، دوست می داریم. اشعارشان را با علاقه می خوانیم و بر خلاف زندگی روزمره و مناسبات اجتماعی، با آن ارتباط خوبی برقرار می کنیم. این گسستگی در دسته بندی های شعری نیز خودش را به وضوح نشان می دهد. متاسفانه هنوز شاعران زن و مرد کمتر قادر به ارتباطی سازنده و ثمربخش با یکدیگر می شوند. سوای این گسستگی تأسف بار انکارناپذیر، اما نکته درخشان و مثبت این است که عرصه شعر به خاطر پرتعداد شدن زنان شاعر از یک سو، و زنانه تر شدن اشعار مردان از سوی دیگر، اکنون در بعدی وسیع تر و شاید بیش از سایر هنرها، بتواند به نوعی بازتابنده بخش زنانه کل اجتماع و فرهنگ ما باشد. این همه پراکنده گی و تنوع، سلیقه ها و وضعیت های گوناگون، چندصدایی و چندمرکزی که در آن دیده می شود با ویژگی هایی که "زنانه" نامیده می شوند هماهنگ است و این پرتعداد شدن شاعران و شعرها را که افرادی همواره با بی انصافی و چه بسا تنگ نظری به رویش قارچ از زمین تشبیه می کنند، می توان همچون نمود دیگری از یک زیبایی زنانه دید که کسانی که آن تشبیه را به کار می گیرند، اگر درصدد کنترل و تسلط بر این شعرها نباشند چه بسا بتوانند در این دیدگاه با من شریک باشند! در برهه زمانی کنونی، برآمدن دوباره پرسش "شعر چیست؟" بی ارتباط با تحولات این عرصه نیست. این روزها این پرسش را زیاد می شنویم هر چند پاسخ ها به آن با اضطرابی عجیب توأم است. برای من تکرار "شعر چیست؟" در این زمان و هم چنین در طول تاریخ، در بزنگاه ها و دوران های گذار، جذاب است. وقتی عده زیادی درگیر آن هستند، به وضوح ناآرامی را هم کنارش می بینی. اگر خودت هم درگیر باشی بوی تحولات اساسی را به خوبی حس می کنی. اما من خود به شخصه نمی خواستم این پرسش گریزناپذیر برایم با اضطراب همراه باشد و یا همچون ککی باشد در جانم. همیشه شعر را نقطه ای روشن در زندگی دیده ام. شاید همان که می گویند "مقاومت در برابر مرگ"، که یکی از پرتعدادترین پاسخ ها به پرسش "شعر چیست؟" نیز بوده است. اما به خودم می گفتم این "مقاومت در برابر مرگ" نباید خود چون ککی به جانم بیفتد! و چه بسا که مرگ آفرین شود! گویا نظریه هایی هم هست که هنر را نمود بیماری و هنرمند را بیمار تعریف می کنند. ا |