|
تصمیمات ناممکن: مهاجرت از اِلسالوادر به ایالات متحده ترجمه فرانک فرید - 19 مهر 1394 |
مدرسه فمینیستی: مطلب زیر، بیستمین روایت از مجموعه «تجربه های زنانه» است که توسط فرانک فرید، شاعر، مترجم و فعال حقوق زنان، به فارسی برگردانده شده است. مجموعه «تجربه های زنانه» را فرانک فرید از کتابی که «ریوکا سالمن» آنها را گردآوری[1] و به چاپ رسانده، انتخاب و ترجمه کرده است. ماجرای زیر یکی از این روایت ها به قلم «ائوا» است. نوزده روایت این مجموعه تحت عنوان «سرت به کار خودت نباشد!»[2]، «نقاش شهر»[3]، «دستشویی از آنِ ما»[4]، «دوچرخه سوار بینوا»[5]، «موعظه های مجرم»[6]، «پرش به سوی آلپ»[7] و «لغو مینی ژوپ در نه روز»[8]، «می توانی قوانین را به چالش بکشی»[9]، «غوز بالا غوز»[10]، «شب نجات مامان، یا شب از دست رفتن کودکی ام»[11]، «دل و جرات دادن در آخر راه»[12]، «رو کم کنی در مدرسه»[13]، «ملاقات مایک با دایکز»[14] «دستتو بکش»[15]، «جلوی هیچکی کم نیار»[16]، «زیبایی پر و پیمان»[17]، «دکترای سیندرلایی»[18]، «خاطرات یک پارتیزان شهری!»[19] و «حقوق زنان، حقوق بشر است»[20] پیشتر در مدرسه فمینیستی منتشر شده و بیستمین روایت از این مجموعه را در زیر می خوانید: اواخر ۱۹۹۳ بود که خانه، شهر، کشور و فرزندانم را ترک کردم ـ همهی شش فرزندم را! وقتی این تصمیم را گرفتم فقط به آنها فکر میکردم و قلبم تکه پاره میشد. من تنها سرپرستی بودم که آنها داشتند. پدرشان، یعنی همسر من، چند سال پیش، وقتی من کوچکترین آنها را آبستن بودم، ما را ترک کرده بود و این وضعیت اقتصادی ما را بسیار مشکل کرده بود. حقوق حداقلیِ من بعنوان منشی کافی نبود. این حقوق، هزینه سه روز خورد و خوراک ما و چهار روز دلهره بود. من با انتخاب سختی مواجه بودم: ماندن در اِلسالوادر و عدم توانایی در تأمین خوراک و پوشاک مورد نیاز فرزندانم و پرداخت هزینه تحصیلیای که آنها سزاوارش بودند، و یا رفتن به ایالات متحده و کار کردن در آنجا و فرستادن پول، تا آنها بتوانند زندگی مناسبی داشته باشند ـاما بدون مادر بزرگ شوند! وقتی والدین من پیشنهاد نگهداری آنها را دادند، اصرار پدرم به این دلیل بود که میپرسید سرنوشت منِ دست تنها، اینجا با شش فرزند چگونه خواهد بود. خواهرم مدتی بعد از سفر پُرمخاطرهاش به امریکا نامهای برایم فرستاده بود: خواهرم ائوا تو باید خطرات را در نظر بگیری. در طول راه نه تنها دزدانی هستند که تو را بخاطر پولت و یا حتی لباس تنت، میکشند، بلکه برخیها گُم هم میشوند. بعضیها عمداً توسط قاچاقچیها رها میشوند. او گفت که قاچاقچیها[21] راهنمای کسانی هستند که میخواهند غیرقانونی از مرز رد شوند. ده، پانزده، سی نفر را با خودشان میبرند که نصف پول (۲۵۰۰ دلار برای هر نفر) را هم پیشاپیش میگیرند. با این وجود، اگر آنها فکر کنند که پول کافی برای تأمین مخارج همهی گروه را ندارند، عمداً چند نفری را بین راه «گُم میکنند» و به راهشان ادامه میدهند. میدانستم این فرصتی برای فرزندانم است. خواهر سخاوتمند من ۲۵۰۰ دلار برایم فرستاد، بنا بر این همهی توانم را جمع کردم و سرنوشتم را به خدا سپردم. وقتی که در تاریکی صبح، خانه را ترک میکردم کوچکترین آنها خواب بود. بزرگترها که ۱۴، ۱۲ و ۱۰ سالشان بود، گریه میکردند و مرا برای خداحافظی بغل کرده و میبوسیدند. بجز بلوز و شلوار تنم، و اندوه و اشکهایم هیچ چیز با خودم بر |